
"Now I am become Death, the destroyer of worlds."
گفت: بهشون توجه نکن من بعد از سالها زندگی کردن با این مردم فهمیدم که خطرناکتر از آدمهایی که هیچ کتابی نخوندن، آدمهایی هستن که فقط چندتا کتاب خوندن. اونها دیگه خودشون رو از روشنفکرها میدونن و میخوان درمورد هرچیزی اظهار نظر تخصصی کنن. هر اتفاق و داستانش رو به اون کتابها ربط میدن و از سطر به سطرش نقل قول میکنن.
• قهوه سرد آقای نویسنده | روزبه معین
_dmdk.jpeg)
The last group I ever wanted to be a member of.
Crochet is a metaphor for life.
It's really hard.
+هفته رو با درس خوندن و آماده شدن برای دوتا میانترم شروع کردم 
+خبر خاصی نیست و روزا مثل گذشته آروم و عادی سپری میشن
+همچنان همه چیز روال عادی طی میکنه
فقط اینکه دیگه حس درسم نمیاد یکم نگران کننده اس
فردا میانترم مکالمه دارم و عین خیالم نیست
و این بده...
+امروز از دست بچه های اتاق شاکی شدم بابا صبحدبیدار میشین برین کلاس لطفا آروم باشین نیازی نیست مجمع ۵+۱ را بندازین
کلی توی دلم خط و نشون کشیدم براشون
کم کم فرصتش پیش بیاد بهشون گوشزد میکنم
+کاش یکم خودم رو جمع و جور کنم و درس بخونم کاش
کل روز رو در حال ریکاوری بودم هعی... ولی حس میکنم همین ریکاوری خیلی کارساز بود
+سه شنبه و چهار شنبه رو صبح ساعت ۷ بیدار میشدم و دوره میکردم و میخوندم
و خدا رو شکر راضیم
+ولی امروز میانترم چالشی داشتیم
ولی قشنگ حس دانشجو بودن داشتم و از جو دبیرستان خارج شده بودم برای اولین دفعه
خدایی کلاسمون خیلی بچه اس 
+کل طول هفته کار خاصی نکردم دقیقا
فقط بعد امتحان مکالمه با نرگس توی سگ سرما رفتیم کافه دانشگاه و وقت گذروندیم 
+ولی امروز رفتیم خیابان اکباتان جنگ برگ ها
وااای که چنقده خوش گذشت
بازی کردیم و عکس گرفتیم و خوراکی خوردیم
به شخصه ۴ تا نون خامه ای خوردم
خلاصه که دوستان جاتون حسابی خالی 
+یادم باشه بیشتر حواسم به خودم باشه و هوای خودم رو داشته باشم
+نمیدونم من آدم قضاوتگری شدم یا واقعا آدما اینطورین
آخه چرا مقاومت به خرج میدین والا که بقیه هم میفهمن ها
نمیدونم والا کاش برگردم به همون نجمه بی خیال که براش مهم نیست بقیه چه میکنن یا چی میگن
صلاح مملکت خویش خسروان دانند والا
+یه ارزیابی شخصیتی کاش داشته باشم 
+خدایا شکرت بابت همه چی 
+امروز عملا بعد کلاس کار خاصی نکردم قرار بود ارزیابی کنم شخصیت خویش را
اینقد که الکی الکی اعصابم رو ریختن بهم با یه مشت گاو هم اتاقی شدم
نمیدونم واقعا چی فکر میکردم پیش خودم که دوباره افتادم توی این چاه
+الان منتظرم فیلم دانلود شه فیلم ببینم و از این حس بد رهایی یابم
شاید تخمه هم گرفتم
+فردا جزوه های عقب افتاده ام رو پاکنویس کنم و یه نظم درست حسابی به همه چی بدم و شروع کنم واسه میانترم های بعدی آماده شم
+حالم خوب نیست کاش برم یکم هوا بخورم هوم
رفتم و با نرگس و نگار واسه یه نیم ساعتی هوا خوردیم
واقعا بهش نیاز داشتم
+اینم از این
گاهی وجه بدجنسی که دارم میترسونتم ولی who cares 
+Revenge has been done
I'm happy now
+امروز رو بشینم همه چیز رو مرتب و کامل کنم و شروع کنم فونتیک خوندن
+خدایا شکرت بابت همه چی
هوامو داشته باش ای تنها پناه همیشگی من 
چیزی که بیشتر دوست دارم، این است که برای خودم خوش باشم. میخواهم طوری زندگی کنم که از زندگی لذت ببرم. اگر در کنارش موفقیتی هم حاصل شد چه بهتر. ولی اگر نشد، لااقل خوب زندگی کردهام و همین برایم کافیست. من موفقیت را به خودی خود هدف نمیدانم. خیلی از مردم این را نمیفهمند...
👤| برایان مگی
تراژدی این نیست که تنها باشی، بلکه این است که نتوانی تنها باشی. گاهی آمادهام همه چیزم را بدهم تا هیچ پیوندی با جهان انسانها نداشته باشم. ولی من بخشی از این جهانم و شجاعانهتر این است که آن را همراه با آن تراژدی بپذیرم.
• یادداشتها | آلبر کامو
تو نمیتونی همیشه قوی باشی
گاهی نیاز داری تنها باشی و بذاری اشکات بریزن...
هر چه در زندگی به پیش میروم و بالا و پایینهای بیشتری را تجربه میکنم، بیشتر به این باور میرسم که:
تهش هیچ خبری نیست!
بجنگید و زندگی کنید و بسازید اماسخت نگیرید که واقعا تهش هیچ خبری نیست!
"باید در خودت، یک گوشه ای از وجودت، آدمی ساخته باشی که در روزهای سخت، نیازی به پناه بردن به هیچ کجا و هیچ کس نداشته باشد."
نمیدونم چرا اینجوری شد، چرا دیگه نمیتونم اعتماد کنم،ا ز ته دلم بخندم، گوشه گیر تر از قبل شدم، ترجیح میدم تو تنهایی خودم بمونم تا با ادمها، هرچی میگذره بیشتر از آدما دور میشم. چرا دیگه از هیولا های زیر تختم نمیترسم؟ چرا فهمیدم ادمها هیولا های واقعین؟چرا آدمها تنها ترمون میکنن؟ فقط میدونم دیگه هیچی مثل قبل نیست...
من یه اخلاق عجیبی دارم. میدونی چیه؟
چیزهایی رو از آدمها یادم میمونه که خودشون هیچوقت نمیدونستن. راستی من حافظهی ضعیفی دارم، ولی به جزییات اهمیت میدم.

" کسانی که در دل تو جا دارند هرگز واقعاً نمی میرند. حتی در دور از ذهن ترین اوقات میتوانند پیش تو برگردند."
forcing yourself not to talk to somebody because they don’t deserve you is the hardest thing ever.
راز حال خوب؟ توی لحظه زندگی کن!
بارون میاد، توی صدا و بوش حل شو، توی جمع دوستاتی، باهاشون حرف بزن و بخند.گل و گیاه میبینی، به برگاشون دست بزن حسشون کن، میری حموم، به همون حس سبکی که داری فکر کن، داری فیلم میبینی، برو توی داستان فیلم غرق شو، وقتی آهنگ گوش میدی، بین نُتای موسیقی پرواز کن، کسی که دوسش داری رو می بینی، از بودنش لذت ببر و خوشحال باش. ناراحتی و غم داری، گریه کن و تا خالی نشدی بس نکن...
فقط به زمانی که توشی و اتفاقایی که همین حالا میوفتن توجه کن. گذشته قابل برگشت نیست عزیزم، تجربه هاتو بردار و رهاش کن بره. آینده ارزششو نداره زیبایی های زمان حالتو نبینی و فکرت همش مشغول باشه. بذار خیالتو راحت کنم، تهش چیزی نیست،
+ پایان همه یکسانه و زندگی همش مسیره، از مسیر لذت ببر :)
به نظرم یکی از قشنگترین توصیهها اینه :
نمیتوانید آن چه را که برای شما رخ میدهد کنترل کنید...اما میتوانید نگرش خود را به آن چه برای شما اتفاق میافتد کنترل کنید...و در این صورت به جای آن که اجازه دهید آن ها بر شما مسلط شوند شما بر تغییرات مسلط میشوید.
درد من حصار برکه نیست
درد من زیستن با ماهیانی است
که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!
همهی آدمها،
همیشه اون چیزی که نشون میدن،
هرگز از نزدیک نیستن. :)
ویولت: زودتر از من بمیر. یکم زودتر از من...
نمیخوام تو اونی باشی که مجبوره راه خونه رو تنها برگرده!
میگفت: «غصه خوردن آدمیزاد واسه هر چیزی که تمومی داشته باشه، واسه حرفایی که شنیده و لیاقتش نبوده بشنوه، غم و غصهش تمومی نداره...»
«نیاز دارم که تنها باشم. باید در انزوا در مورد سرافکندگی و ناامیدی ام فکر کنم؛ نور خورشید و سنگ فرش خیابان ها را در تنهایی می خواهم، بدون هیچ مکالمه ای، رو در رو با خودم، در حالی که تنها موسیقی قلبم در کنارم.»
📗| مدار راس السرطان
👤| هنری میلر
خستهام رئیس. خستهام از اینکه تمام راه تنهام. تنها مثل یه گنجشک توی بارون. خستهام از اینکه هرگز کسی رو نداشتم که بگه کجا میریم، از کجا میایم و یا چرا میریم. بیشتر از مردمی خستهام که همدیگه رو آزار میدن. خستهام از تمام دردهایی که میشنوم و حس میکنم. که هر روز بیشتر میشن. درست مثل اینه که خردههای شیشه توی سرمه، برای همیشه. میتونین متوجه بشین؟
+امروز عصر حسابی خوش گذشت با بچه ها
و یه ویلانی درست و درمون بعد مدت ها داشتیم
+برگشتنی پیاده اومدیم و قشنگ ذوب شدیم
کلی راه بود و ما هم سرخوش 
+یکم خرت و پرت گرفتم و موجودی حسابم اصلا دوست داشتنی نیست
کاش پول بی نهایت داشتم
یا یه شغل خوب
+دیگه امروز سکوتم رو دوست داشتم و کاش بیشتر بشه این خودداری و توداری همیشگی من
+خب دیروز درس خوندم
و کار خاصی نکردم
+انگاری این که ساکت تر بشی هم خوبه هم بد
کاش همش خوددار باشی و عالی دختر
+اگه من بدونم چرا بی دلیل ساعت ۵ صبح بیدار میشم
بخواب خو خدا زده
+اولین کلاس جبرانی ۸ صبح ترم رو دارم الان
این ترم تا حالا ۸ صبح نیومدم کلاس که خدا رو شکر قسمت شد بیام
ولی برای اینکه به موقع بیام صد دور بیدار شدم و خوابیدم
+صبح رو با پیامک واریز شروع کردن هورااا
+واسه میانترم اول هم درسم رو خوندم و آماده ام
حس خوبی داره وقتی کارات کامل رو انجام میدی 
+امروز کتابم رو هم تموم کنم و برن به تکالیف طول هفته برسم 
+خدایا واسه همه چی شکرت
مرسی که همیشه هوام رو داری و حواست بهم هست
+اینم از اولین میانترم
خدا رو شکر همه چی خوب تموم شد
+دیروز کتابم رو تموم نکردم
امروز بشینم بخونمش 
+دیروز با نرگس و نگار رفتیم میدان مدرس و روی چمن ها نشستیم و حرف زدیم و بستنی خوردیم
کلا برنامه یکشنبه ها ظهرمون شده این برای تجدید قوای کلاس فرداش
+امروز صبح دلم میخواست بخوابم متاسفانه بدنم مقاومت کرد و نذاشت
بدین صورت که مغزم میگه بخواب بدنم میگه پاشو
الانم بعد صبحانه مفصلم بشینم درس بخونم 
+دیروز کلاس دوم مون کنسل شد و این شد که خیلی یهویی تصمیم گرفتم برم موهام رو کوتاه کنم
و انجامش دادم
+دیروز بعد آرایشگاه با بچه هو رفتیم یکم دور زدیم و کلی خوش گذشت
ولی بنده خدا عطیه کلی بلا ملا سرش اومد
+تخت کنار شوفاژ خیلی کصافطه کصااافط 
+یکم درس بخونم
و کارام رو راست و ریست کنم
+سه شنبه بعد کلاس با عطیه نگار رفتیم پیاده روی و فالوده بستنی خوردیم
و خسته و کوفته رسیدم خوابگاه و همون رو خوابیدم تا صبح
البته وسطاش با صدای زنگ گوشیم و خواب بد بیدارم شدم ولی دوباره رفتم که رفتم
+چهارشنبه صبح زود بیدار شدم یکم درس خوندم کلاس رفتم و همه چی ختم به خیر شد
بعدش با نرگس رفتیم یکم چرخ زدیم و برگشتم خوابگاه و با لپ تاپ زینب یکم کار کردم که یه مشکلی پیش اومد
صحفه آبی هر کاری هم کردم نشد درستش کنم خلاصه لپ تاپ حسابی روم رو کم کرد ولی خدا رو شکر تعمیراتیه درستش کرد و خیالم راحت شد
+ دیگه دیروز رفتیم اردو و غرغرهای دختر تو مخی به نام زینب از محراب رو فاکتور بگیریم خوش گذشت
+دیشبم شام با زینب ماکارونی درست کردیم
و بنده کتاب سومم رو هم تموم کردم
+امروز و فردا هم باید حسابی درس بخونم واسه میانترم های عزیز 

اندیشه ها واقعیت دارند. واژه ها واقعی اند. هر چه انسانی باشد واقعی است و گاه ما پیش از وقوع حادثه ای از آن باخبر میشویم، ولو اینکه از پیش بینی خود آگاه نباشیم. ما در زمانِ حال به سر می بریم، ولی آینده را هر لحظه در درون خود داریم. شاید نوشتن به همین مربوط باشد، سیدنی؛ نه گزارش رویدادهای گذشته، بلکه ایجاد رویدادهای آینده.
مشاهده ی این همه زندگی های گوناگون در زمانی کوتاه موجب رسیدن به درک بهتری از خود و جايگاه خود در جهان می شود. خود را به صورت بخشی از چیزی بزرگتر می بیند، و در عین حال فردیت خود را هم مشاهده می کند؛ موجودی بی سابقه با آینده ای ویژه و دگرگونی ناپذیر. و عاقبت پی می برد که تنها خودش مسئول ایجاد هویت کنونی اش است. خود کنونی ما مولود رفتار و اندیشه ی خودمان است.
تا وقتی به خواب دیدن ادامه میدی، همیشه راه حلی وجود دارد.
اما آدمها همیشه یک جور رفتار نمیکنند، یک دقیقه خوب اند، دقیقه ی بعد بد می شوند. آدمها اشتباه می کنند. آدمهای خوب هم میتوانند بد باشند سیدنی.
هیچکس اندوهی را از دلم در نیاورد. من همیشه تک و تنها، در گوشه کناری همه را بخشیدم. :)
👤 | نیلگون مارمارا
دلم می خواهد
در دنیایی ازکتاب،قهوه وروزهای بارانی،
مدتی گم شوم ...
شاید این در طبیعت بشر باشد که هر گاه کسی از روی فروتنی واقعی، یا از ضعف و یا از بی اعتنایی هر چیزی را تحمل کند، ما میل داریم همه چیز را بر او تحمیل کنیم..
باباگوریو | اونوره دوبالزاک
چارلز بوکوفسکی یه حرفی میزنه که باید سرمشق زندگیمون قرارش بدیم، میگه که:
باید خودمان نوری بر تاریکیمان بتابانیم؛
این را هیچکس دیگری برای ما انجام نخواهد داد...
میکوشم بخشی از زندگیام را ببخشم، تلاشی بیهوده، زندگی فقط مال خودش است، پشیزی نمیارزد... میگفت زندگی فقط همین نیست، اما بود، هنوز هم هست، همانند سابق، هنوز در درونش هستم، همانند سابق، بر سرش صورتهایی میگذارم، نامهایی، جاهایی، همه را بههم میآمیزم...
👤 | ساموئل بکت
درسته یه دی ماهی ام☃️