+ بریم از روز اول هفته شروع کنیم که چگونه گذشت😉 تایم کلاس ادبیات رو که بخاطر میانترم جا به جا کرده بودیم رفتیم سخنرانی 👩🏻💼 استاد هدی عزیز و بعدش با نگار برگشتیم خوابگاه🚶🏻♀️➡️ و از هر دری سخن گفتیم😊
+ بعدازظهری بعد از استراحت شروع کردم و برای میانترم ساختار شعر درس خوندن🤓 و عصری با نگار نکات رو مرور کردیم📃 و شب هم به نرگس و عطیه مطالب رو گفتم و توضیح دادم📚
+ اولین کلاس روز یکشنبه به میانترم گذشت📑 و کلاس دوم به فاجعه شنیداری و ترجمه شفاهی نوچ نوچ🫠
+ بعد از کلاس چون کارگاه داشتیم رفتیم سلف و از غذای دلپذیرش نوش جان کردیم😶🌫️ و بعد از کارگاه هم برگشتم خوابگاه و استراحت کردم🥱
+ عصر سعی کردم برای ارائه ام تمرین کنم اماااااا😁 به جاش نمایشنامه و کتاب خوندم📖 و برای درس زبانشناسی مطالعه کردم✏️
+ دوشنبه با موجی از انرژی مثبت و همچنین دلهره آور شروع شد🫨 آیدا همیشه عادت داره ماجراها رو بازگو کنه و ماجرای تلاش من برای پیدا کردن نمایشنامه کمیاب پل های سن ائوآز رو برای استاد مازیار تعریف کرد🙂 و استاد هم بابت پشتکار و پیگیریم ازم تعریف کرد که هم خیلی شیرین و دلچسب بود😊 و هم اندکی دل آشوبه آور😕 چرا که وقتی از آدم تعریف میکنن درسته خیلی خوشحال میشه ولی باعث میشه توجه ها روی تو بیشتر بشه و این بین حسادت یه عده ایی رو هم خودآگاه یا ناخودآگاه بیشتر کنه🙁
+ کلاس دوم اما شیرین و دوست داشتنی با استاد یاسمین عزیز گذشت🤗 و بعد از کلاس با نگار رفتیم و کتابایی که سفارش دادیم رو گرفتیم😃
+ بعد از ناهار🍛 و استراحت دیگه سعی کردم برای ارائه ام آماده بشم👩🏻🏫 و باید بگم دوران PMS اصلا دوران جالبی برای درس خوندن به اجبار نیست😩 خلاصه دست و پا شکسته برای ارائه آماده شدم🫤
+ کلاس اول ادبیات داشتیم و موضوع هم درباره فیلسوف موردعلاقه ام آقای ولتر بود😍 و کلاس بعدی هم که مهارت های زبانی و ارائه من🤕
+ از ارائه ام فقط همینقدر بدونین که داشتم از استرس پس میافتادم🥲 و فقط سعی کردم ارائه ام رو زود تموم کنم😶🌫️ کل برنامه ریزی و انسجام متن عالی بود فقط نحوه اجرای من افتضاح بود😬
+ بعد از کلاس با بچه ها رفتیم سلف🚶♀️ البته من غذا نداشتم برای برنامه ریزی برنامه سفر یه روزمون به ملایر🏕 نیاز به صحبت داشتیم😉
+ برگشتنی با عطیه پیاده برگشتیم و فهمیدم که مانور زلزله توی محوطه خوابگاه در حال برگزاری می باشد🚑🚒 مانور تا حدودا ساعت دو بعدازظهر طول کشید😶
+ توی تایم استراحتم فایلای مربوط به ارائه ام رو برای استاد فرستادم و اندکی استراحت کردم و بعدش هم که کلاس عمومی عزیز🙃
+ بعد از کلاس رفتم شامم رو که الویه باشه گرفتم🥪 و یکمی هم مایحتاج زندگانی🛍
+ رسیدم خوابگاه چنان خسته بودم که نگو😮💨 قشنگ رسیدم به تخت عزیزم بیهوش شدم😴
+ صبح چهارشنبه ساعت پنج بیدار شدم رفتم حموم🚿 و رخت چرکام رو هم شستم🧺 یه صبحونه مشتی هم خوردم☕️ و آماده شدم و پیاده رفتم جایی که قرار بود جمع بشیم و بریم ملایر👩🌾
+ بچه ها هم تقریبا با همزمان با من رسیدن و بعد از ربع ساعت معطلی بلاخره ون از راه رسید🚎 و ما راهی سفر به ملایر شدیم که تجربه ایی بسی شیرین و جالب بود🏞 قسمتیش با جمع👭 قسمتی در تنهایی🧍🏻♀️ قسمتی توی فکر🤔
+ اولش رفتیم پارک کوثر🏡 و به جای صبحانه هله هوله خوردیم🧃 و ادا بازی کردیم👻
+ بعد رفتیم mini world و سرتاسر ایران رو گشتیم🌏
+ ظهری من و آیدا چون گرسنه امون شده بود از بچه ها جدا شدیم و رفتیم سراغ غذاهامون😋 و چونکه قاشق یادمون رفته بود با قاشق بستنی الویه و ماکارونی خوردیم😂
+ بعدش ناهار اصلی رو رفتیم رستوران و بنده جوجه ترش خوردم🍗 خدایی خوشمزه بود👌🏼
+ عصری یکم توی پارک موندیم و بعدش رفتیم یه جای تفریحی دیگه که اسمش یادم نمیاد😅
+ در کل سفری پر از ماجراهای جالب و دوست داشتنی بود🏕 و کلی خوش گذشت جاتون حسابی خالی😉
+ برگشتنی هم چنان خسته و کوفته بودم که تا رسیدم اتاق رسما مردم تا خود صبح😴
+ صبح یکم تمیز کاری کردم🧹 و بعدش صبحونه خوردم و کتابم رو شروع کردم 📖
+ کتاب سقوط رو تموم کردم🤓 و تیکه هایی رو اینجا پست کردم👩💻
+ رفتم ناهارم که کنسرو تن ماهی بود رو از سلف گرفتم🥘 تا خود نونوایی سنگکی رفتم🥖 ولی متأسفانه دیگه پخت نداشت☹️ و مجبور شدم نون لواش بگیریم🥴
+ ناهارم رو خوردم و فیلم نیمه کارم رو تموم کردم😊
+ یه قسمتی از پروژه ی کلاسیم رو انجام دادم🤓
+ الان هم در خدمت شمام😉
+ عصر قراره با نرگس بریم🏡 بیرون و قدم بزنیم🚶♀️
+ دیگه خبر خاصی نیست😊 شما چطورین؟🤔 همه چی رو به راهه؟😉
پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ | ۴:۲۷ ب.ظ